سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        پست های وبلاگ

        شعرناب
        «ویلون زن کوچک»
        ارسال شده توسط

        زیبا آصفی(آمــین)

        در تاریخ : شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱ ۱۵:۴۶
        موضوع: آزاد | تعداد بازدید : ۹۹۷ | نظرات : ۱

          در این آخرین روز های پائیزی چقدر هوای دلم مثل هوای آسمون گرفته و دلگیره... با تمام بی حوصلگی از خونه زدم بیرون و بدون مقصد شروع کردم خیابونا رو بالا و پائین کردن گاهیم بدون انگیزه خاصی یه سرکی توی مغازه های رنگارنگ ولی بدون مشتری میزدم...اوضاع و احوال زیاد تعریفی نداره و سایر مردم هم مثل من بدون برنامه از این مغازه به اون مغازه میرفتن و اشیا فروشگاه ها رو براندازی میکردند و قیمتی میگرفتن و دست خالی میومدن بیرون بیچاره مغازه دار ها هم به هر خرده فرمایش مشتری سر تسلیم خم میکردن بلکه از میون اونا یکی چیزی بخره... بعد از اینکه به چند مغازه سر زدم از خودم خجالت کشیدم آخه هیچوقت بی هدف به فروشگاهی نمیرفتم ولی الان میبینم انگاری تفریحی سالم تر از این پیدا نمیشه هم وقت میگذرونی و هم قیمت سر سام آور اجناس دستت میاد... بعد از اینکه چند مغازه رو سرک کشیدم دوباره شروع کردم بی هدف توی پیاده رو راه رفتن اینبار به رهگذر ها نگاه میانداختم یکی آهسته و آرام و سر در گریبون فرو برده راه میرفت و دیگری تند و شتابان  دو جوون کنار هم و با لبخندی روی لباشون و حرف های شیرین ، دو نفر همراه دیگه ،تند و عصبی با فاصله و اخم به هم کرده... در این وقت صدای ویلون و ضربی به گوشم رسید و هر چه جلوتر میرفتم صدا واضع تر بگوشم میرسید توی خیال خودم دو مرد را تجسم کردم که برای امرار معاش در این وضعیت سخت از راه هنری که دارند به پول سیاهی برای گذران زندگی اکتفا کرده اند ... جلو و جلو تر رفتم و به کانون صدا رسیدم ولی مردی ندیدم که در حال نواختن ساز باشد ناگهان چشمم به دو کودک 10 و 12 ساله خورد دخترک 12 ساله ویلون را زیر گردن نهاده و آرشه پر سوزش را بر تارهای سازش میکشید و نگاه بر زمین داشت و پسرک هم با دستان کوچکش بر ضرب مینواخت آه و درماندگیشان را... در جایم میخکوب شدم لرزه بر دل و روحم نشست  اشک در چشمانم حلقه زد پاهایم از رفتن باز ماند و نگاهم همچو گناهکاری که تجسم گناه ناکرده اش را برابر چشمانش به صلیب کشیده باشند از نگریستن به چشمان کودکان شرمگین و فراری بود... رهگذران گاه پولی به آنها میدادند و خیلی ها هم شرمگین با نگاهی پر سوز و اشکی بر چشم زیر لب چیزی میگفتن گویی وردی میخوانند و سری تکان میدادند ولی در نگاه شرمگینشان خشم را میشد به وضوع دید با رنگی باخته از شرمساری و خجالت اسکناسی به پسرک دادم و بدون نگاه کردن در چشمان معصومشان از آنجا دور شدم... دیگر خیابان ها و مغازه ها برایم رنگ و نوری نداشتند همه چیز سیاه بود و راکد... بوی تعفن لاشه های لاشخور های نشسته بر سفره بینوایان دلم را آشوب میکرد لاشخور هایی که با خوردن گوشت این کودکان به شکم بارگی و گذران عیاشی ها از بالا به اینان نگاه میکنند و غمی به دل ندارند...بوی تعفن نفت که سرزمین این کودکان بر آن نشسته ولی نصیبی از آن ندارند حالم را بهم میزند...بوی تمام اختلاس ها و دزدی های کلان که سرمایه این کودکان را به چپاول میبرند و خون به صلیب کشیده گوشت همنوعانشان را در جامهای شراب  مینوشند و دهان خونینشان را به رخ این کودکان میکشند غضبناک و خشمگینم میکند ... ای کاش کمی با تامل بیشتر به اطرافمان نگاه کنیم  و راحت از کنار اتفاقات پیرامونمان نگذریم... کوخ ها کاخ نشد و کاخ ها به جا ماند ولی به کوخ ها هزاران کوخ دیگر اضافه شد ... زیبا آصفی(آمــین)17/آذر/91

        ارسال پیام خصوصی اشتراک گذاری : | | | | |
        این پست با شماره ۱۲۱۵ در تاریخ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۱ ۱۵:۴۶ در سایت شعر ناب ثبت گردید

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.



        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2